پای نامه صد و چهل امضا بود. نوشته بود : «بشتاب، ما چشم به راه تو هستیم.»
نوشته بود:«برای آمدنت آماده ایم و دیگر با والیان شهر نماز نمیخوانیم.»
نوشته بود: «میوه ها رسیده و باغها سبز شده. منتظرت هستیم.»
نامه در دستهایش، وسط ِ بیابان رو به روی سپاهی که راهش را بسته بودند ایستاد: « کسی را کشته ام خونش را بخواهید؟مالی را برده ام ؟ کسی را زخم کرده ام؟» بی دلیل هلهله کردند. گفت :«مردم کوفه مرا دعوت کرده اند...این نامه ها...»
صداهای بی معنی و نامفهوم در آوردند تا صدایش نرسد. جلوتر آمد تا صورتهایشان را ببیند و ناگهان ساکت شد:« شبث بن ربعی؟ حجار بن ابجر؟ قیس ابن اشعث؟»
اسم ها همان اسم های پای نامه بود...
+ نگارش از نفیسه سادات موسوی
+
تاریخ یکشنبه 93/8/4ساعت 7:11 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر